برنامه ریزی متمرکز یعنی بردن مردم به بهشت ادعایی آن هم به زور. به همین علت این نظام برغم مدعایش نوعی برده داری مدرن است که اراده و تمایل مردم را به هیچ می گیرد و به جای همه مردم تصمیم می گیرد. مردم حق ترجیح و انتخاب ندارند و حزب به جای شان ترجیح می دهد و انتخاب می کند.
مصرف کننده ممکن است در تشخیص نیازش خطا بکند و می کند ولی ما نباید به جای او آن را تصحیح کنیم. کما اگر ما بپذیریم که جلوی سیگاری ها را به این بهانه که به خود ضرر می زنند بگیریم، کار به همین جا ختم نمی شود. بعد از آن میگویند: روح از جسم مهمتر است و انسان با خواندن کتابهای بد، گوش دادن به موسیقی بد و دیدن فیلمهای بد بسیار بیشتر به خود آسیب میرساند. از این رو این وظیفه دولت است که انسانها را از انجام این خطاها بازدارد.
پس آزادی واقعی به معنای آزادیِ خطا کردن است. تفاوت میان بردگی و آزادی همین است.
برده باید کاری را انجام دهد که فرد بالادستیاش به او دستور میدهد، اما شهروند آزاد (این است معنای آزادی) در جایگاهی است که میتواند انتخاب کند.
میزس می گید آزادی به معنی رستن از قیود قوانین نیست. بلکه تطبیق دادن خود با قوانین بازار است. قوانینی که طی هزاران سال از دل کنش انسانی سربلند بیرون آمده اند و کار کرده اند. آزادی در چارچوب های اجتماعی و قراردادهای اجتماعی معنی دارد. بی توجهی به این قوانین می تواند باعث ورشکستگی فرد شود و این تقصیر کسی نیست. عینا ماند قوانین بقای اصلح در تئوری داروین. با قانون های طبیعی و اجتماعی نمی توان جنگید. این جنگ بود که منجر به فروپاشی اتحاد شوروی و روی کردن چین به نظام بازار شد.
میزس می گوید معتقدان به «حقوق طبیعی»و در راس آنها، ژان ژاک روسو بر این باور بودند که در گذشتههای دور انسانها از چیزی به نام آزادی «طبیعی» بهرهمند بودند، اما در روزگار دور انسانها آزاد نبودند؛ بلکه اسیر دست هر کسی بودند که از آنها قدرتمندتر بود. شاید این جمله مشهور روسو که «انسان آزاد زاده میشود و همه جا پای در زنجیر است»، جملهای زیبا به نظر رسد، اما انسان حقیقتا آزاد به دنیا نمیآید. او شیرخواری بسیار ضعیف است که پا به این دنیا میگذارد. بدون محافظت پدر و مادرش از او و بدون محافظت جامعه از پدر و مادرش، نمیتواند جان خود را حفظ کند.
◾️در نظامی که بازاری در آن نیست و دولت بر همه چیز کنترل اقتصادی دارد، همه آزادیهای دیگر فریبنده و غیرواقعی هستند، حتی اگر به شکل قانون درآیند و در قانون اساسی نوشته شوند.
مثلا آزادی مطبوعات، را در نظر بگیرید. اگر دولت تمام دستگاههای چاپ را در مالکیت خود داشته باشد، تعیین خواهد کرد که چه چیزی چاپ شود و چه چیزی نه و اگر مالک همه دستگاههای چاپ باشد و تعیین کند که چه چیزی باید یا نباید چاپ شود، آن گاه احتمال چاپ هر نوع بحثی مخالف اندیشههای دولت عملا از میان میرود. آزادی مطبوعات از صحنه جامعه رخت برمیبندد. قصه آزادیهای دیگر نیز همین است. بنابراین برخلاف تبلیغات چپ، مردم سَرور سیستم اند نه سرمایه داران. سرمایه دار و مدیری که نتواند به مردم سرویس مناسب دهد و نبض بازار را به دست نیاورد، حذف می شود. نمونه دم دستی اش رقابتی است که اپل و سامسونگ در جلب توجه مردم با هم دارند و نوکیایی که حرف اول را می زد ولی نتوانست در مقابل آنها دوام بیاورد. روسای واقعی در نظام اقتصادی، مصرفکنندگان هستند و اگر آنها از پشتیبانی از یک شاخه کالا دست بشویند، مدیران باید خود با خواستهها و سفارشهای آنان همخوان سازند یا صحنه را ترک کنند. بازار آزاد به سرمایه گذاران می گوید منابع شان را چگونه تخصیص دهند تا بیشترین بهره وری را متناسب با ترجیحات مصرف کنندگان داشته باشند. بدین ترتیب منابع کمیاب به سوی خلاق ترین فعالیت ها هدایت می شود.
در نظام های برنامه ریزی شده، انسان ها برده اند و حتی دولت باید نیازها و تقاضاهای شان را تعیین کند. لذا مردم در این نظام ها چشم به دست دولت دارند و ناچارند مطیع و برده مقامات بالادستی باشند.
🖊محمدامین مروتی