فرمانده بیروبیجان کیست و اصلا بیروبیجان کجاست؟
پاسخ این پرسش آسان نیست، قرار هم نیست باشد. قرار است شما در این رمان با چالشی جدی مواجه شوید، قرار است با دنیایی عجیب و غریب و روایت داستانیای از آن عجیبتر مواجه باشید. چالشی که نتوانید در آن مرز درست و غلط را تشخیص دهید و با غرقشدن در دنیای بازماندگان جریانات چپ و مارکسیستی، با تبعات این نحله فکری به نتیجه برسید شاید هم نتوانید به نتیجه برسید!
انقلاب 1917 روسیه به رهبری لنین؛ شورش بلشویکهای مارکسیست علیه بورژوازی و بعد از آن سالهای سرخ، شاید در کنار جنگ جهانی اول فراگیرترین بستر و موضوع در حوزه ادبیات در سده اخیر است و ناگفته پیداست که گفتمان چپ و ایدئولوژی مارکسیستی تفکری نبوده که منحصر به شوروی باشد و گستره آن در سرتاسر جهان پهن شد و در نتیجه آن فرهنگ و هنر، مناسبات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و… کشورهای بسیاری را درگیر کرد و هزاران هزار شعر و داستان نشات گرفته از این جریانات شکل گرفتند و به این شکل شاعران و نویسندگان در برابر این جنبش عالمگیر بی تفاوت ننشستند.
و اما بیروبیجان. در ابتدای این رمان موآسیر اسکلیر از زبان راوی توضیح میدهد: «سال 1928 دولت شوروی 10میلیون از زمینهای شرق بیروبیجان در شرق سیبری را تخصیص داد به دایر کردن یک منطقه مستقل یهودینشین. دلایل مختلفی برای این تصمیم وجود داشت، از جمله ضرورت ایجاد مانع برای توسعهطلبی ژاپن. در عین حال دولت با این کار میخواست برای یهودیها در یک مکان زمینه اقتصادی فراهم بیاورد تا بتوانند فرهنگ یهودیشان را به ظهور برسانند. امیدوار بودند در آنجا هزاران مجتمع اشتراکی شامل کشت و زرع، پرورش حیوانات (مرغ و خروس، بز و حتی ـ بله، چراکه نه؟ ـ خوک در جهت نابودی پیشدواریهای مبتنی بر دین) دایر شده و کارگاه و کارخانه و نهادهای فرهنگی تأسیس بشود. همه اینها میبایست یهودیها ـ اعم از تاجر و کارمند و روشنفکر ـ را به جماعتی شاغل تبدیل کند.»
و در ادامه مینویسد: «مایر گوینزبیرگ وقتی از بیروبیجان حرف میزد، تمام تنش از فرط هیجان به لرزه درمیآمد. مردم در خیابانهای بومفیم به او میخندیدند و اسمش را گذاشته بودند فرمانده بیروبیجان. این کار خشمگینش میکرد اما به خاطر اعتقاد راسخش به پیشرفت سکوت پیشه میکرد. دفاع از خود به معنی دادن امکان تمسخر بیشتر به این بیادبها بود. مایر نمیخواست اجازه بدهد که مردم، بیروبیجان را همردیف یکی از بازیهای پوچ و باطل قرار بدهند. اِی بیروبیجان. سرانجام یک روز یهودیهای بوم فیم به اهمیت این نام پی خواهند برد. بیروبیجان: رهاییبخش خلق یهود و پایاندهنده مهاجرت! اِی بیروبیجان!»
مایر گوینزبیرگ و خانواده او از اهالی یهودیان ساکن برزیل بودند، اما این یهودیان روس چطور از برزیل سردرآوردند؟ نویسنده در پاورقی اینگونه توضیح میدهد: «در نخستین دهه این قرن Conlonization Association Jewish یکی از انجمنهای خیریهای که خانوادههای ثروتمند روتشیلد حامیاش بود، مستغلاتی در ریو گرانده دو سول خریداری کرده و مهاجرین یهودی اروپایی شرقی به ویژه روسی را که از اقلیتکُشی گریخته بودند، در آنجا اسکان داد. موفقیت چندان نصیب این ابتکار نشد (به قول مایر گوینزبیرگ چون پای یک شرکت سراپا کاپیتالیستی در میان بود). یهودیها این مجتمعهای مسکونی (کوارتو ایرمائوس، فیلیپسون و دیگر مجتمعها) را رها کردند و رفتند به پورتو الگره و شهرهای دیگر و کسبشان را در آنجاها راه انداختند. مغازههای کوچک سریدوزی و مبلفروشیهای ارزانقیمت باز کردند. برخیشان هم رفتند دنبال دورهگردی و اطو و کراوات و از این قبیل چیزها فروختند و باز عدهای دیگر بودند که همه چیز را قسطی میفروختند.»
📚ناصر غیاثی مترجم:«برپاکردن جامعهای نوین» شعار کمونیستها بود، شعاری که جوهرش باز در یک شعار دیگر کمونیستی متجلی میشد: «از هرکس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش.»
بنابراین چنین جامعهای نه نماد بل یک آرزوست. چنین جهانی تاکنون ساخته نشده و من شخصا فکر میکنم، اساسا ساختن چنین جامعهای محال است. تنها تجسم آن در رویاست که لبخند بر لب انساندوستان و آرامانگرایان مینشاند و بنابراین ما به ازایی در جهان واقعی ندارد.»
در تمام رمان مایر گوینزبیرگ دیوانهای نشان داده میشود که سعی دارد یک تنه جمعه آرمانی بسازد و البته همیشه با شکست آن هم به طور مفتضحانهاش مواجه میشود…