👁🗨عملکردِ سه جریانِ فکریِ چپ، نواندیشیِ دینی، و راستِ ضدمدرنیته و خردستیز پس از انقلاب ۵۷، نشان میدهد که این سه جریان هر یک بهنوعی اهداف و ارزشهای مدرنیته و روشنگری مانند آزادی، خودبنیادی، ارادۀ عمومی، دموکراسی، خِرد انتقادی، تکثرگرایی، حقوق شهروندی و سکولاریسم را به حاشیه برده و باعثِ تضعیفِ آنها شدهاند.
جریان چپ، که از قبلِ پیروزیِ انقلاب ۵۷ بیرقِ مبارزه با کاپیتالیسم و امپریالیسمِ آمریکایی را برافراشته بود، بعد از انقلاب، علاوهبر اهداف قبلی، مبارزه با لیبرالیسم را هم به اهداف و شعارهای خود افزود.
✖️ مبارزه با لیبرالیسم سبب شد که جریان چپ موضوعاتی همانند آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و حتی سکولاریسم را کماهمیت جلوه داده و تمرکز اصلی را بر نابودیِ سرمایهداری و لیبرالیسم قرار دهند. بهویژه بعد از انقلاب، موضوعاتی مانند آزادیِ بیان و رسانهها و احزاب، انسانمداری، دموکراسی و جامعۀ مدنی از گفتمان این جریان غایب بود. جریان چپ نهتنها نگران حقوق شهروندی، رواداری و تکثرگرایی نبود، بلکه با ترویج خشونت و انقلابیگری و زدنِ برچسبِ لیبرال به جریانهای میانهرو و آزادیخواهِ داخلی و تعریفِ آمریکا بهعنوان یگانه خصمِ استثمارشدگانِ جهان، شرایط را برای اِشغالِ سفارتِ آمریکا و استعفای دولت موقت- که چپهای ایران آن را نماد لیبرالیسم میدانستند- فراهم کردند.
از اوایل دهۀ ۹۰ به بعد، جریانِ چپِ درونِ ایران، با موضعگیری علیه «نئولیبرالیسم»، همان مسیری را پیمودند که پیشینیانشان در قبل از انقلاب، در ضدیت با «لیبرالیسم» پیموده بودند. جریانِ جدیدِ چپِ ایران، مانند چپِ قدیم، هیچگاه برای شناختِ مسائلِ واقعیِ جامعۀ ایران تلاش نکردند و اگر هم، برخلاف اسلافشان، گوش به فرمان مسکو نبودند- که دیگر مسکویی نبود، چون اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرده بود- در بهترین حالت، همان تحلیلها و نسخههای چپِ جهانی را تکرار میکردند.
✖️نفی مدرنیته، بهویژه نفیِ خردگرایی و اومانیسم، از قبل از انقلاب، بهویژه در کارهای فردید، شایگان، نصر و شادمان بازتاب یافته بود. در دهۀ اول و دوم انقلاب، منتقدِ سرسختِ کلیتِ مدرنیته رضا داوری بود. اما از دهۀ ۷۰ به بعد، پرچم مبارزه با عقلانیت و خردگرایی به دست برخی اندیشمندان و مترجمان آثار و افکار نیچه و هایدگر و پستمدرنیستها افتاد. تبلیغ و ترویج این رویکردهای عقلستیز در جامعهای که هنوز از خرافات و کمتوجهی به خرد رنج میبرد، از طنزهای روزگار بود.
✖️انتقاد از خردگرایی و دموکراسی در یک جامعۀ احساسی که هنوز با دموکراسی فاصلۀ زیاد دارد، مانند این است که در جامعهای با کشاورزیِ سنتی، از خطرِ محصولاتِ ژنتیک و کشاورزیِ صنعتی در تولید گازهای گلخانهای سخن بگوییم! کار خردستیزان و پستمدرنیستهای ایرانی دقیقاً همین بود.
یکی از متفکران برجستهای که موقن، بهمنظور تقویت روشنگری در ایران آثارش را به فارسی ترجمه کرده است، ارنست کاسیرر است. کاسیرر «فلسفۀ روشنگری» را در سال ۱۹۳۲، یعنی یکسال پیش از به قدرت رسیدن هیتلر، چاپ کرد. در ایران هم ترجمۀ فارسی آن در سال ۱۳۷۰ توسط یدالله موقن منتشر شد… ظاهراً انتشار اصلِ کتاب در آلمان و ترجمۀ آن در ایران سرنوشت یکسانی داشت، و آن این بود که تا سالها مورد توجه قرار نگرفتند. «شاید در اینجا گفتن این نکته بیمورد نباشد که سروصداهایی که مانع شنیدن پیام “فلسفۀ روشنگریِ” کاسیرر شدند، تنها از سوی نازیها نبود؛ هورکهایمر و آدورنو نیز بعداً با نوشتن کتاب “دیالکتیک روشنگری” در ایجاد این سر و صداها با نازیها و دیگر مرتجعان سهیم شدند» (کاسیرر، ۱۳۹۵: مقدمۀ مترجم). کاسیرر میگوید: «شعارِ شهامتِ دانستن داشته باش، که کانت آن را شعار روشنگری مینامید، دربارۀ رابطۀ تاریخیِ خودِ ما با آن دوره نیز صدق میکند. بهجای آنکه متفکران عصر روشنگری را سرزنش کنیم، یا آنان را نادیده بگیریم، باید شجاعت آن را داشته باشیم تا خود را با عصر روشنگری بسنجیم و با آن به تفاهم درستی برسیم. آن قرنی که برای خرد و علم، بهعنوان عالیترین قوای شناخت انسانی، حرمت قائل بود، نمیتواند و نمیباید حتی برای ما به دست فراموشی سپرده شود. ما باید شیوهای بیابیم که نهتنها آن عصر را در شکل ویژهاش ببینیم، بلکه دوباره آن نیروهای اصیلی را آزاد کنیم که آن عصر را شکل بخشیدند و به پیش راندند…
ارنست کاسیرر، یدالله موقن، و زمزمۀ جریانِ بیصدای روشنگری در ایران
(بخشهایی از مقاله بهرامی کمیل)