ابن خلدون و علوم اجتماعی (گفتار در شرایط امتناع)
دکتر جواد طباطبایی
سخنران: دکتر موسی غنینژاد
معرفی کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی
مدت زمان: ۵۳ دقیقه
✅مطالب این سخنرانی:
– جایگاه کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی در مجموعه نوشته های دکتر طباطبایی
– مبانی معرفتشناختی و مبنای مفهومی تئوری دکتر طباطبایی
– امتناع اندیشه به لحاظ اندیشه ای در حوزه فرهنگی ایران
– نص مفقود در شرایط امتناع معرفت شناختی دوره مشروطیت
– شرایط امکان از نظر میشل فوکو
– تبیین الهیات به مثابه علم در نظام الهیات توماس قدیس
– قرار گرفتن علم به عنوان امر مستقل موضوع علم در اندیشه فلسفی جدید اروپا
– قرار گرفتن فلسفه ایده آلیسم جدید اروپا در مقابل رئالیسم فلسفه قدیم و ماتریالیسم
– نسبت نداشتن معرفت شناسی ایده آلیسم علوم اجتماعی با رئالیسم ابن خلدون
-انحطاط و تغییردولتها از نظر ابن خلدون با عصبیت به مفهوم بیرونی است نه با تبیین
دینامیسم داخلی
🔎کلمات کلیدی:
#شرایط_امتناع
#جدید_در_قدیم
#دکارت
#ملاصدرا
#هگل
#معقول_بالذات
#ایده_آلیسم
#کانت
#بشلار
#ژولین_فروند
#هایک
✅ سؤالات این سخنرانی:
– مفهوم روش شرایط امتناع؟
– آیا مفهوم معقول بالذات همان مفهوم انتزاعی است؟
– آیا در شرایط امتناع اندیشه جامعه روشنفکری ما مسائل اجتماعی، اقتصادی و فلسفی
را با همان روش قدیم بررسی می کند؟
– درک غلط از مفهوم ایده آلیسم به علت آموزه های غلط تقدم ماده بر ایده
– چرا امتناع تفکر آرامش دوستدار ایدئولوژیک دیده می شود؟
– اختلاف کاربرد اصل ابطال پذیری در علوم اجتماعی بین پوپر و هایک
– تفاوت شناخت پدیدارها از نظر کانت و هگل
– شرایط امتناع در جوامع غربی
– تفاوت اندیشه های رئالیستی جوامع قبل از مدرنیته با ایده آلیسم
– آیا نظریه انحطاط ابن خلدون نگاه به درون نیست؟
🔎 کلمات کلیدی:
#کارل_منگر
#هگل
#مارکس
#کانت
#ابن_خلدون
#ایده_آلیسم
🆔 @Ghaninejad_mousa
✅ @JavadeTabatabayi
✔️ @Boomranginstitute
ابن خلدون و علوم اجتماعی
گفتار در شرایط امتناع
جواد طباطبایی
چاپ دوم ِ ویراست دوم
انتشارات مینوی خرد
در مقدمهٔ ابنخلدون مفرداتی از آنچه در دو سدهٔ اخیر علوم اجتماعی خوانده شده، از اقتصاد تا جامعهشناسی و دانشهای بسیار دیگر، وجود دارد، اما هیچیک از آنها در استقلال خود علم اقتصاد، جامعهشناسی و… به شمار نمیآید. تکوین این علوم به مقدمات و مبانی متفاوتی نیاز داشت که از سدهٔ هفدهم به بعد در اروپا فراهم آمد. شهوداتی که ابنخلدون از این مفردات پیدا کرده بود مبتنی بر این مقدمات و مبانی نبود. چنانکه از مفسر تونسی، محمد طالبی، و نیز محسن مهدی آوردیم، ابن خلدون نظریهپرداز انحطاط در درون پارادایم فقهی- ارسطویی بود، اما این امر مانع از آن نبود که او شهودی نسبت به مفردات مهمی از دانشهایی که از آن پس تکوین پیدا کردند پیدا کند. ابن خلدون میتوانست مانند روشنفکری ایدئولوژیکی، از جمالالدین اسدآبادی تا علی شریعتی، عامل انحطاط را در بیرون نظامهای کشورهای اسلامی قرار دهد و نوعی نظریهٔ «استعمار» و «استکبار» پیش از زمان پدیدار شدن آنها را تدوین کند، اما او، که نظریهپرداز راستین «انحطاط» بود، میدانست که نظریهٔ انحطاط نمیتواند علل و اسباب آن را در بیرون قرار دهد. ابن خلدون ادوارد سعید زمان خود نیز نبود، زیرا گفتار ضد استعماری – یا ضد غربی – از جمالالدین اسدآبادی تا ادوارد سعید، در شرایط همان استعمار ممکن شده است.ابن خلدون از این حیث در زمان خود، و تا دو سدهٔ پیش، ناشناخته ماند که نظریهٔ انحطاط او، به خلاف آنچه در اروپا در فاصلهٔ سدهٔ شانزدهم و هیجدهم ممکن شد، اتفاق افتاده بود. با ماکیاوللی نوعی از نظریهٔ انحطاط در نظام دانش اروپایی تدوین شد. نوشتههای دربارهٔ سقوط رم، و حتی دربارهٔ «واپسین انقلاب در ایران» (ر.ک سقوط اصفهان) نشانههایی از آغاز این توجه به نظریهٔ انحطاط و تبیین آن با توجه به علل و اسباب درونی بود.اگر نتایج این بحث دربارهٔ علل و اسباب انحطاط رم تا سدهٔ هفدهم در دسترس نبود، مقدمات تأسیس علوم اجتماعی، در سدهٔ هیجدهم و نوزدهم، در دو جریان مهم اندیشهٔ جدید، روشنگری اسکاتلند و ایدهآلیسم آلمانی، ممکن نمیشد. استعمار در درون همین دو جریان اندیشهٔ اروپایی ممکن شده، همچنان که نظریهٔ آن نیز در تحول آتی همین اندیشهٔ جدید اروپایی و با تکیه بر مقدمات آن ممکن شده است. اگر تلقی درستی از آن مقدمات نداشته باشیم نمیتوان نظریهٔ استعمار آماده به مصرف را علیه واقعیت استعمار، در صورتهای گوناگون آن به کار گرفت. احتمال دارد پیشگامان تبلیغ پیکار با استعمار، از لنین تا میشل فوکو، هر یک به نوعی، آبی به کشورهای مستعمرهای ریخته باشند که کوششی برای برداشتن یوغ استعمار داشتند. بزرگترین قدرتهایی که پرچمداران پیکار با استعمار بودند، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و جمهوری خلق چین، بزرگترین قدرتهای استعماری نیز بودند و اینک جمهوری خلق چین با تکیه بر همان ایدئولوژی که از مارکس و لنین و مائو گرفته شد، از قدرتی ضد استعماری به یکی از بزرگترین قدرتهای استعماری جهان، اگر نخواهیم بگوییم به خطری برای بشریت، تبدیل شده است. وجه مشترک همهٔ این نظریهها از نظریهٔ کهن ضد استعماری تا نظریههای پسااستعماری که از فرآوردههای نظریهٔ ضداستعماری است، کوشش برای جستجوی علل و اسباب نمودهای کمرشدی و توسعهنیافتگی و تبیین آنها در علتهایی است که در بیرون این کشورها قرار دارند، در حالی که ابن خلدون، در زمان خود، به این نکتهٔ اساسی التفات پیدا کرده بود که اگر نتوان برای انحطاط توضیحی درونی پیدا کرد
تبیین آن ممکن نخواهد شد.
صص. ۴۴۳-۴۴۴
@minooyekherad