اشاره:
آخرین شعرِ-به عنوان واپسین اثرِ نگارنده در عرصۀ شعر-پس از انتشار کتابهای اسلام شناسی(فروردین ۵۷) و حلّاج(اردیبهشت۵۷) و در حیرتِ حریقِ هولناکِ سینما رکسِ آبادان سروده شده بود: هشداری به حضور و حاکمیّتِ «تازی ها و نازی ها» چند ماه پیش از انقلاب اسلامی. ع.م
نمایش تازۀ این شعر باصدای شاعر
ـ « نه !
مرگ است این
که به هیأت قِدّیسان
برشطِّ شادِ باورِ مردم
پارو کشیده است ».
این را خروس های روشنِ بیداری
ـ خون کاکُلانِ شعله ورِ عشق–
گفتند.
ـ « نه !
این ،
منشورهای منتشرِ آفتاب نیست
کتیبۀ کهنۀ تاریکی ست ـ
که ترس وُ
تازیانه وُ
تسلیم را
تفسیر می کند.
آوازهای سبزِ چکاوک نیست
این زوزه های پوزۀ«تازی ها»ست
کز فصل های کتابسوزان
وز شهرهای تهاجم وُ تاراج
می آیند».
این را سرودهای سوخته
در باران
می گویند.
***
خلیفه!
خلیفه!
خلیفه!
چشم وُ چراغ تو روشن باد !
اَخلافِ لاف تو
ـ اینک ـ
در خرقه های توبه وُ تزویر
با مُشتی از استدلال های لال
حلاّجِ دیگری را
بر دار می برند
خلیفه!
خلیفه!
چشم وُ چراغ تو روشن باد!!!
***
در عُمقِ این فریبِ مُسلّم
در گردبادِ دین وُ دَغا
بايد
از شعله وُ
شقایق وُ
شمشیر
رنگین کمانی برافرازم …
مرداد ماه ١٣۵٧ تهران