💎الکسی توکویل جامعه شناس بزرگ می گوید:
«ادیبان ما که در زندگی سیاسی شخصا نقشی نداشتند و نمیتوانستند ببینند دیگران در این عرصه چه کارهایی دارند انجام میدهند، درباره مسائل سیاسی حتی آشنایی سطحی کسانی را که در یک رژیم آزاد زندگی میکنند نداشتند.»
«اهل ادب کمترین رابطهای با زندگی روزمره و عمل سیاسی نداشتند و در خیالاندیشیهای خود طرحی از بهترین نظامهای حکومتی درانداخته بودند. آنان، بیآنکه دریافتی از مناسبات اجتماعی واقعی داشته باشند، دربارهی منشأ خیالی اجتماعات، طبیعت ذاتی حکومتها و اساسیترین حقوق افراد انسانی بحث میکردند.»
📌او به این نکته می اندیشید که هر کسی صرفا در زمینه ادبیات شعر فلسفه و..بزرگ و توانمند باشد الزاما درک سیاسی درستی ندارد.چه بسیار هنرمندان و شاعران و ادیبانی که درک سیاسی نازلی داشته از هایدگر تا کارل اشمیت فاشیست و تی اس الیوت تا طیف چپ لوکاچ و آدورنو و تا برتولت برشتی که از بیسوادی سیاسی دیگران می نالید اما خود نیز کمونیستی فاقد سواد سیاسی در جهت آزادی جامعه بود.
👁🗨پس یک اینکه نباید مرجع و مورد تقلید قرار گیرد و دوم اینکه سخنش به صرف بزرگ بودن در عرصه غیر سیاسی اعتبار بیشتری ندارد.
◾️به بهانۀ درگذشت یک ادیب بزرگ و وطن دوست مثل محمدعلی اسلامی ندوشن سری بزنیم به عقاید سیاسی این ادیب تا نمونه ایی باشد از تایید سخن الکسی توکویل.این به معنی نقد ندوشن یا حمله به او نیست.او بزرگ زیست و مهم و قابل احترام بود.یادش گرامی راهش پر رهرو.اما سخن غلط سیاسی چیزی نیست که ادیب بزرگ بودن برایش اعتباری بیاورد.او سیاستدان نبود و آرای سیاسیش نیست که اهمیت دارد.
🎙ایشان در مصاحبۀ خود می گوید:
«نمونههای عرضهشدۀجوامع دموکراسی غربی و کمونیسم-کهدو نمونۀ اصلی دنیای امروز هستند-هریک عیبهایخاصخوددارند.هریک،البته دارای مزایایی نیز هست، ولیعیبها چنان بوده که هردو را ضدانسانیکرده.جامعۀمورد آرزوی من آن بوده است که مقداری از این،مقداریازآن و مقداری نیز بهرهور از فرهنگ مشرق زمین باشد. برای ایران،فیالمثل،چنین میخواستهام که بتواندخصایصخوبفرهنگی خود را نگه دارد و نیم دیگرش را از جنبههای خوب فرهنگی علمی شرقی و غربی هر دو بارور سازد و سامان نو زندگیخودرا بر این پایه بگذارد.ایرانیکه بخواهد تنها با فرهنگ گذشته و به سبک گذشتهاش زندگیکند تصورناپذیر و ناممکن است و ایرانی که بخواهد از روی الگوی خالص یکی ازدوجبهههای اروپایی به راه بردهشود،به نظرموحشتآورمینماید و از این هردو وحشتآورتر آن استکهنیمۀ بد ایرانی با نیمه بد فرنگی جمع شود. این انسان شرقی-غربیچهکسی است؟نیمۀ شرقیاش آزادگی است و اصالتفرد، و نیمۀ غربیاش آزادیاست به معیار تمدن غرب و اصالت جمع.مسئلۀ امروز آن استکه راهی جسته شود تا فرد خار راه منافعجمعنباشد و جمع فرد را در خودمضمحل نکند. آیا شدنیاست؟چندانامیدوارنیستم. ولی اگر نشود، سیمایآیندۀجهان تار و مبهمخواهد بود. میدانم که کسانی که پیرو قواعد جزمی هستند-چهچپ و چه راست-به منخواهندخندید،ولی این احساسیاستکه دارم و نخواستم آنراپنهان کنم.»
🔺اینجا او بدون تمیز و تشخیص و توضیح اینکه چرا چنین سخنی گفته اند نظام دموکراسی آزاد را در کنار کمونیسم توتالیتر گذاشته و هر دو را به یکسان ضد انسانی می داند!مشخص است او درک و شناخت درستی از جامعه باز دموکراتیک ندارد و پاهایش بهتر از درک سیاسیشان سخن گفته.چون پاهایشان کانادا را برای زندگی انتخاب کرده بود و نه کوبا،بلکه جامعه لیبرال دموکرات.
ایشان خبر نداشته که تنها راهی که تاکنون برای فردگرایی همراه به ارزش و اهمیت به جمع کشف شده و طبق نظر توکویل برابری همراه آزادی میسر شده همانا لیبرال دموکراسی است.
اگر قرار بر اهمیت بخشی به جمع انسانی بوده چاره آن انحطاط کمونیستی نبوده بلکه دموکراسی لیبرال دقیقا این نقش را بازی خواهد کرد.
پس آنچنان که خود ایشان می گویند آنچه بر سر مردم آمده توسط روشنفکران و ادیبانش بوده!و مشکل بیسوادی مردم نبوده!
همچنین ایشان میگوید:
«همۀ آنچه را که تاکنون نوشتهام، از کیسینجر تا کریستینکیلر و ازناصرخسرو تا هدایت، بر مدار اینفکربوده؛ اینفکرکهمیان جمع و فرد و آزادگیو آزادی و مارکسو مولوی رشتۀ پیوندی یافته شود»
🔺اینجا نیز به وضوح مشخص است آرمانگرایی چپگرایی منسوخ و مرسوم دهه های 50شمسی همچنان با نظرات سیاسی او همراه است از سویی دینگرایی عرفانی مولوی و از سویی کمونیست ضد آزادی و ضد حقوق بشری کارل مارکس را به میان کشیده و قصد ترکیب آنها را داشته اند!((چنانکه مجاهدین خلق مائوئیسم را با شیعه گری مخلوط کردند و نتایجش را دیدیم).نظام سرمایه داری و بازار آزاد را که تجلی اصل آزادی در حیطه اقتصاد است را شیطانی معرفی میکنند.اصولا شناختی از امر جمعی در دموکراسی نداشته و تصور دارند اگر قرار است به جمع انسانی پرداخته شود ناگزیر باید آرای غلط جمعگرای مارکس را،بکار بست.در حالی که شعار کانونی مارکس یعنی لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ضد حقوق بشر و حق مالکیت است و از این ایده جمعگرای استبداد اکثریتی که اکثریتش هم بی وجه و بی آبرو شده چون پرولتاریا اکثریت جامعه صنعتی نشد! آزادی و فردیتی بیرون نمی آید بلکه برخلاف خواسته ایشان جمع تک طبقه سوسیالیستی فرد و گرایش آزادیخواهانه او در اقتصاد را زیر ضرب خود لِه میکند.
🔻همچنین در سخنان منسوخ غربستیزانه می فرمایند:
«فرهنگ غرب زاییدۀ مقتضیاتاستثمار و سرمایهداری سوداگری است. فرهنگ غرب از زمانی شروع به نضج کرد (قرن هفده و هجده و نوزده) کهراههای اروپا به جانب مستعمراتگشوده شد و رونق آن در گرو جلب منابع و ثروت و کار و زحمت سرزمینهای غیراروپایی قرار گرفت. پس در واقع، این فرهنگ بدون سوار شدن برگردۀ سرزمینهای استعمارشده امکان پویش نمییافت و از اینرو، مبنای آن غیرانسانیو ماهیتش دوامناپذیر شد. اکنون دیگر مستعمره به صورتسابقوجودندارد و استعمار نوپا که برجلب سود از طریقسوداگری تکیه دارد، به نظر میرسد کهپایههای فرهنگ صنعتیغرب سست شده است و اینفرهنگناگزیر خواهد بود که اگر بخواهد بماند، پایههای تازهایبرای خود بجوید.»
🔺که این نیز تفکر تئوری توطئه پندار منسوخی است.اگر تنها دلیل توسعه غرب استثمار دیگران بود باید پس از عصر استعمار غرب به حضیض می رفت که نرفت.همچنین چنین دیده ساده لوحانه ایی از دیدن علل واقعی رشد غرب که فرهنگی و سیاسی و دینی و اجتماعی و فلسفی و اقتصادیست غافل می ماند و فقط اقتصاد آنهم در نازلترین حالت آن را عامل برتری و توسعه دانسته و آن را نیز به استثمار تقلیل میدهد.(وفق نظرات کارل مارکس).این دید بیشتر به درد سلب مسئولیت از خویش در جوامع عقب مانده می خورد.و در واقع تئوری استمرار توسعه نیافتگی است.
مگر خیل بزرگی از کشورها از ترکیه و هند و چین و برزیل تا سنگاپور و مالزی و بنگلادش و ویتنام و کره جنوبی و ژاپن جزو همین کشورهای مستعمره شده نبودند؟چگونه آنها با شناخت قواعد بازار آزاد و فکر فلسفی غربی در جهت دموکراسی لیبرال به توسعه همه جانبه رسیدند؟حتی چین با اقتصاد سرمایه داری که او اهریمنی می خواند به اقتصاد دوم جهان بدل نشد؟حالا خود کره جنوبی و ژاپن که از فقر و عدم توسعه به رشد و توسعه رسیده است با کدام استثمار و استعمار بر قله قدرت اقتصادی جهان نشسته اند؟پس این داستان بافی ها که استعمار و استثمار را عامل برتری می داند خیالبافی ادیبانه منسوخی بیش نیست.
🔻در مورد ورود کشورهای ضعیف به گفتمان آزادی و بهره برداری از دستاوردهای غرب نیز نظرات عجیب غریب و ناصحیحی دارد که قابل نقد هم نیست:
«آنچه مایۀ انکار است، ماهیت و نتیجهبخشی این فرهنگ استکهعمقانسانی ندارد. همین ماهیت خاص موجب شده است که چون فرهنگو تمدن غرب به کشورهایدیگر راه یابد (آسیا و افریقا)، نظام طبقاتی جدیدی ایجاد کند که عبارت باشداز یک اقلیتمیزنشینِ پروردۀتمدن غرب که خود را از قماش برتر بدانند و همه تشخیص و تعین خود را از فروتر شمردن اکثریتپندارند؛ کموبیش نظیر همان تفرعنی که سفید نسبت بهسیاه و ارباب نسبتبه رعیت داشت.خلاصه آنکه اتحادیدر میان سرمایهدار تولیدکننده و این عده”تکنوکرات“ پدید آورده که در بسیاری نقاط آثار شومی داشته است.»
============
🔎همه اینها فقط اثبات کرد که هر ادیب و فیلسوف و شاعری الزاما سواد سیاسی هم ندارد و مرجعی بی بدیل نتواند بود.سواد سیاسی تخصصی جداگانه است که باید با تمرین و مطالعه درست منابع مورد تحقیق و پژوهش مستقل قرار گیرد.آنها در رشته خود مرجع هستند و نه سیاست.
🖋ماکیاولی هر بدی در سیاست داشت پایه گذار یک آموزۀ زیبا و مهم بود که به روشنی اعلام کرد:
سیاست علمی مستقل و خودپاینده و این جهانی است ونه چیزی تابع نظرات فلسفی ،تاریخی،دینی، ادبیِ ادیب و فیلسوف و تاریخدان و زعمای دینی و غیره.
کافه اندیشه