سلطه طلبی بینالمللی که اصطلاحا به آن امپریالیسم گفته میشود برخلاف مدعیات نظریههای مارکسیستی و نیز تئوریهای گوناگون وابستگی پدیدهای است که ریشه در دنیای پیشا مدرن دارد؛ و مرتبط دانستن آن با جامعه مدرنِ مبتنی بر بازار آزاد نادرست است. نظام اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد یا به اصطلاح سرمایهداری برخاسته از تجارت آزاد است و با گرایشهای استعماری و امپریالیستی که بنیادشان بر سیاستهای تجاری انحصاری نهاده شده در تضاد است. استعمار به شکل قدیمی آن از بعد از جنگ جهانی دوم، پس از استقلال یافتن مستعمرات کشورهای اروپایی، کم و بیش رخت از جهان بر بست اما سلطه طلبی بینالمللی یا امپریالیسم به شکلها و با مستمسکهای متفاوت تداوم یافت. در دنیای پس از جنگ جهانی دوم دو ابرقدرت، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و ایالات متحده آمریکا، در سطح جهانی پدید آمدند و عملا جایگزین قدرتهای سیاسی و اقتصادی پیشین دنیا شدند. با آغاز جنگ سرد و تقسیم عرصه سیاست جهانی میان دو قدرت امپریالیستی کمونیستی و سرمایهداری، قدرتهای استعماری سابق مانند انگلستان و فرانسه به رغم حفظ مناطق نفوذ سیاسی خود تا دههها بعد، اهمیت پیشین خود را از دست دادند. به رغم شکلگیری جنبش غیرمتعهدها و تاسیس سازمان کشورهای غیرمتعهد در سال 1361، رقابت میان دو قدرت امپریالیستی شرق (بلوک کمونیستی) و غرب (بلوک سرمایهداری) صحنه روابط بینالمللی را رقم میزد. بلوک کمونیستی تحت لوای حمایت از جنبشهای «رهاییبخش» اهداف امپریالیستی خود را پیش میبرد و بلوک غرب هم با پرچم مبارزه با کمونیسم و دفاع از ارزشهای دنیای «آزاد»، سلطه طلبی خود را گسترش میداد. پس از فروپاشی درونی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه 1990 میلادی، ابر قدرت شرق عملا از میان رفت و ابرقدرت غرب یعنی ایالات متحده امریکا یکهتاز میدان در صحنه سیاست بینالمللی شد. اما این یکهتازی درازمدت نبود. جمهوری فدرال روسیه به عنوان میراثدار زرادخانه اتمی اتحاد شوروی، به سرعت مدعی بازپس گرفتن قدرت پیشین شد اگرچه چشمانداز دست یافتن به لوازم اقتصادی و نفوذ سیاسی سابق دور از دسترس به نظر میرسید. در هر صورت نظام تک قطبی پس از فروپاشی بلوک شرق چندان نپایید و علاوه بر جمهوری فدرال روسیه، جمهوری خلق چین نیز با پشت سر گذاشتن انزوای سیاسی و دستیابی به قدرت عظیم اقتصادی در سایه اصلاحات دنگ شیائو پینگ، از اوایل هزاره سوم اندک اندک به ابر قدرت اقتصادی و سیاسی در سطح جهانی تبدیل شد. در حال حاضر گرچه دیگر نمیتوان از نظام تکقطبی مشابه سالهای 1990 میلادی سخن گفت اما تردیدی نیست که ایالات متحده امریکا هنوز در سیاست و اقتصاد جهانی دست برتر دارد، به سخن دیگر، بزرگترین قدرت امپریالیستی در وضعیت کنونی است.
همچنانکه پیش از این اشاره شد، سیاستهای امپریالیستی در تضاد با اصول نظام بازار آزاد یا تجارت آزاد است. تحریمهای اقتصادی که جامعه مدنی ایران یکی از بزرگترین قربانیان آن است آشکارا نقض اصول نخستین آزادیخواهی (لیبرالیسم) است که دولت ایالات متحده امریکا ریاکارانه مدعی دفاع از ارزشهای مبتنی بر آن است. البته ایران نخستین قربانی تحریم آزادیستیزانه و نا بخردانه نیست، بیش از 60 سال است که کشور کوچک کوبا از سوی دولت ایالات متحده امریکا در تحریم اقتصادی است اما این دولت به هیچکدام از اهداف اعلام شدهاش، از جمله تغییر رژیم سیاسی کوبا یا تغییر رفتار آن، دست نیافته است. به راستی اصرار بر ادامه سیاستی چنین ناکارآمد، شکست خورده و در نتیجه نابخردانه و غیر انسانی از چه روی است؟ اگر از رقابتهای سیاسی داخلی میان حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه برای کسب رای مهاجران کوبایی در ایالت فلوریدا صرفنظر کنیم، توضیح دیگری غیر از الزامات نوعی ایدئولوژی توسعهطلبانه (امپریالیستی) حاکم بر ذهنیت دولتمردان امریکایی نمیتوان پیدا کرد. این ذهنیت را دونالد ترامپ، که تقیدی به ظرافتهای دیپلماتیک در بیان مکنونات قلبیاش نداشت، با شعار زمختِ پوپولیستی و سادهلوحانه «نخست امریکا» به خوبی به نمایش گذاشت. این ذهنیت همچنانکه سیاستهای ترامپ نشان داد آشکارا در تضاد با آزادی تجارت (برداشتن تعرفههای تجاری) و برابری همگان در برابر قانون، و نهایتا نقض عملی تعهدات سیاسی و بی اعتنایی به ضوابط بینالمللی(خروج یکجانبه از برجام) است. در این رویکرد دغدغه «عظمت» امریکا بر همه ارزشهای آزادیخواهانه اولویت دارد؛ این همان میل برتریجویی و امپریالیستی پیشا مدرن است. حال پرسش اساسی این است که در برابر این قدرت امپریالیستی که با تکیه بر نفوذ اقتصادی و سیاسی بینالمللیاش دوست و دشمن را به نوعی وادار به همراهی با سیاستهای خود میکند چه میتوان کرد؟
یک نکته مسلم است و آن اینکه پنجه در پنجه افکندن مستقیم با قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی امپریالیسم امریکا اشتباه و از ابتدا محکوم به شکست است. اشاره به دو تجربه مهم بینالمللی در خصوص مقابله با قدرت امپریالیستی میتواند راهگشا باشد. پس از خروج نیروهای استعماری فرانسه از ویتنام، ایالات متحده امریکا به بهانه حمایت از دولت ویتنام جنوبی (یادگار به جا مانده از استعمار)، مبارزه با کمونیسم و ممانعت از پیشروی نفوذ کمونیسم یا در واقع امپریالیسم شوروی، جنگ به شدت نابرابر و ناجوانمردانهای را به ویتنامیها تحمیل کرد. نیروهای ویتکنگ با حمایتهای لجستیکی و نظامی دولتهای کمونیست چین و شوروی، مقاومت جانانهای در برابر تهاجم نظامی خارجی از خود نشان دادند که هزینههای جانی و اقتصادی گستردهای برای دو طرف جنگ داشت. اما نیروهای نظامی امریکایی زمانی از ویتنام خارج شدند که به طور فزایندهای اقشار گستردهتری از مردم، از دانشجویان و روشنفکران گرفته تا طبقه متوسط و رسانههای امریکا، آشکارا به مخالفت با جنگ ویتنام برخاستند. به سخن دیگر، زمانی که جنگ مقبولیت خود را در افکار عمومی در داخل کشور و البته در سطح جهانی از دست داد دولتمردان امریکایی ناگزیر شدند به آن پایان دهند. حال این را مقایسه کنیم با مورد کوبا که تحریم اقتصادی یا دقیقتر بگوییم محاصره اقتصادی آن بیش از 60 سال طول کشیده است و هنوز ادامه دارد. محاصره اقتصادی در حقیقت همان جنگ است با ابزاری دیگر، جنگی همان قدر غیر انسانی و زیانبار. به جرات میتوان گفت اگر تایید یا بی تفاوتی افکار عمومی در امریکا نسبت به تحریم اقتصادی کوبا نبود سیاستپیشگان امپریالیست امریکایی نمیتوانستند این سیاست غیر انسانی و بیفایده به لحاظ سیاسی و اقتصادی را در این مدت طولانی ادامه دهند. البته کشور کوبا این بد شانسی را داشته که جمعیت بزرگی از مهاجرانش در امریکا عملا به صورت گروه فشاری در مقام اُپوزیسیون، تحریم اقتصادی را تایید میکنند، کاری که بی تردید در شکل دهی افکار عمومی امریکایی در این خصوص بسیار موثر است. ویتنامیها در مبارزه با امپریالیسم پیروز شدند چون افکار عمومی در جامعه امریکا به هر دلیلی همراه آنها شده بود اما این همراهی به هر دلیلی برای کوبا اتفاق نیفتاد در نتیجه کوباییها نتوانستند در مبارزه خود توفیقی یابند.
دولت ایالات متحده امریکا بیش از چهل سال است کشور ما را تحریم اقتصادی کرده و بسته به سیاستهای خود در زمانهای مختلف شدت آنرا کم و زیاد میکند. به رغم وجود جمعیت چشمگیر مهاجران ایرانی در امریکا که اکثریتشان قشر تحصیلکرده و به لحاظ مالی متوسط به بالا هستند، افکار عمومی در این کشور نظر مثبتی نسبت به ایران ندارد. تردیدی نیست که نظر به مسائل سیاسی میان دو کشور، رسانههای امریکایی تصویر خوبی از ملت و دولت ایران برای مردم امریکا نشان نمیدهند، اما در عین حال به نظر نمیرسد دولت ایران و نخبگان ایرانی در امریکا هیچگاه تلاش جدی نه صرفا برای تغییر این تصویر بلکه حتی برای نشان دادن نادرستی تحریمها که بیشترین آسیب آن متوجه مردمان عادی ایران است کرده باشند. تا زمانی که دیپلماسی ایرانی نتواند با هر تدبیر ممکن افکار عمومی در امریکا را در جهت مخالفت با تحریمها تحت تاثیر قرار دهد دولت امریکا همچنان به تحریم اقتصادی به عنوان ابزار سلطهگری ادامه خواهد داد. تدابیری نظیر دور زدن تحریم که در کشور ما طرفداران و در کنار آنها البته کاسبان زیادی دارد ابزار موثر دراز مدتی برای مقابله با تحریم اقتصادی نیست. «دور زدن» تحریم نه تنها برای منابع ملی بسیار پرهزینه است بلکه فراتر از آن موجب گسترش فساد در ارکان اقتصادی و سیاسی کشور شده و امنیت ملی را به خطر میاندازد. در دنیای امروز که تقریبا همه شبکههای تجاری و مالی قابل رصد کردن است «دور زدن» روز به روز سختتر و پرهزینهتر میشود. تنگتر شدن حلقه تحریمها کشور ما را از لحاظ تجاری و سیاسی در عرصه بینالمللی هر چه بیشتر منزوی میکند. این انزوا از یک سو نتیجهای جز تضعیف بنیه اقتصاد ملی، و از سوی دیگر، تخریب هرچه بیشتر چهره ایران در افکار عمومی جهانیان و به ویژه امریکاییان ندارد. پیروزی در هر جنگی، از نظامی گرفته تا اقتصادی، مستلزم به کار گرفتن ابزار، تاکتیک و استراتژی مناسب خود است. در نظر گرفتن بیش از 40 سال تجربه تحریم اقتصادی و وضعیتی که امروز در آن قرار داریم نشان میدهد که کشور ما در کل رویکرد مناسبی برای مقابله با آن نداشته است. برای جلوگیری از بدتر شدن اوضاع نیاز به تدبیری نو بیش از هر زمان احساس میشود، تدبیری که مبتنی بر واقعیتهای دنیای امروز باشد و نه شعارهای ایدئولوژیک عامه پسند.
موسی غنی نژاد
لینک کوتاه: https://bit.ly/3PBRabK