در قرون وسطی درست در زمانی که کلیسا و کشیشها جام خونین قدرت را مستانه می نوشیدند و بنام مسیح و خدا مردم را زنده زنده در آتش میسوزاندند یک مشکل اساسی ماهیتی برایشان پیش آمده بود از این قرار؛ کلیسا خود را یک تشکیلات آسمانی معرفی کرده بود اما در عمل همراه با گسترش نفوذ سیاسی، نظامی و اقتصادی در کشورها و قاره های مختلف و دخالتهای خود در تمام ابعاد زندگی مردم و قدرت گیری روز افزون، کشتار و غارت گسترده مردم، طبیعتا پس از مدتی هم صاحب ثروت افسانه ای شدند در نتیجه پاپ ها، اسقف ها، کاردینالها و کشیشها چنان غرق در تجملات شدند که حتی بزرگترین شاهان و مال اندوزان و آدمکشها هم به گرد پای آنها نمیرسیدند.
سبک زندگی اشرافی و جنایتکارانه روحانیون مسیحی کاملا با خصوصیتها و اهدافی که به مسیح منتسب میشد در تناقضی شدید بسر میبرد اینجا بود که نطفه یک سری پرسشهای اساسی در ذهن مردم بسته شد که ریشه های آن از فرقه فرانسیسکن میامد مردان و زنانی که پیرو فرانسیس آسیزی بودند فرانسیس یک فرد بشدت مذهبی بود اما سردمدار و مخالف سرسخت زندگی اشرافی کشیش ها بود صدها هزارنفر هم پیرو او شدند بدبینی ها نسبت به مقامات کلیسای خودکامه شدت میگرفت. البته پس از مرگ فرانسیس پیروانش افزایش یافت و بعدها با قدرت گرفتن فرانسیسکن ها بعضی از آنها هم شروع کردند به ساختن بناهای تجملاتی مذهبی و بسیاری از آنها با چشیدن مزه قدرت و ثروت جذب سیستم کلیسا و حکومتها شدند و حتی گروهی از آنان هم به خدمت دستگاه تفتیش عقاید پاپ و کلیسا درآمدند که وظیفه این دادگاه های شیطانی بازخواست شکنجه و اعدام مردم، اندیشمندان و دانشمندان بود سرانجام این بدگمانی های عمومی نسبت به زندگی تجملاتی کلیسانشینان و جنایات دهشتناکشان زمینه را برای ظهور متفکران دگراندیش فراهم کرد که به عصر روشنگری ختم شد و به کل مسیر تاریخ دگرگون شد.
باری اندک اندک در ذهن مردم سوالاتی جدی پدید آمد که اصلا قضیه چیست؟ چرا باید مدام بازخواست شوند چرا باید شکنجه و زندانی و اعدام شوند و یا در فقر بمیرند یا در جنگها جانشان را فدای جاه طلبیهای این و آن بکنند اما بسیاری از پاپ ها و کشیشها و حکام و سلاطین از شدت زیاده روی و افراط در خوردن ، خوابیدن و آشامیدن دچار بیماری بشوند، ایا تمام خواست خدا از تلاشها ، رنجها و آموزه های مسیح برای این بود که اینها خوب بخورند و دیگران را شکنجه کنند و بکشند؟
🔘کشیشها با آنکه تبدیل به ملاکین بزرگی شده بودند از پرداخت مالیات معاف بودند پاپ بونیفاس هشتم حتی در دوران جنگ هم فرمان داد فرمانروایان هیچ کشوری تحت هیچ شرایطی حق ندارند از کشیش ها مالیات بگیرند به این ترتیب مردم روز به روز گرسنه تر و آنها روز به روز ثروتمندتر میشدند، پاپ جان بیست و دوم نیز که متوجه عمق فاجعه آگاهی مردم و بی اعتمادی به کلیسا شده بود و میدانست آگاهی مردم از خشم خدا هم خطرناکتر است پس فوراً دستور داد تا مقامات و علما جمع شوند و چاره اندیشی کنند پس از مشورت تصمیم گرفت موجی از کشتار و خفقان و سرکوب را براه بیاندازند تا کسی جرات نکند درباره ثروت و ظلم کلیسا سخن بگوید چراکه پاسخی جز مرگ در انتظارش نخواهد بود ولی این هم فایده نداشت و بیشتر رسوایی به بار آورد.
مردم ستم دیده ، فقیر و گرسنه دیگر اندک اعتقاد خود را هم نسبت به آنها از دست میدادند و جای آنرا خشم و پرسشهای جدیدتری میگرفت تا اینکه سرانجام یکروز در حالی که پاپ مشغول صرف غذا در ظروف طلایی اش بود و به ریش گرسنگان میخندید ناگهان فکری به سرش زد از صندلی مخصوصش که با جواهرات گرانقیمت تزئین شده بود بلند شد خوراک چرب و چیلی اش را نیمه تمام رها کرد جارچی ها را احضار کرد یک فتوا از آستینش بیرون آورد و فرمان داد سریعا آنرا به گوش مردم و فرقه های مخالف خوان همچون کاتارها، پروتستانها ، فراتیچلی ها (فرقه ای از پیروان فرانسیس) برسانند: هر آنکه به تبلیغ و ترویج ساده زیستی مبادرت ورزد و ثروتمندان و مال اندوزان را زیر سوال ببرد ، کافر و ملحد و دشمن عیسی مسیح است. با این حکم دستگاه کلیسا دوباره جان گرفت و بطور چشم گیری به تعداد انسانهایی که در آتش می انداختند افزود آنها در میادین شهرها آتش می افروختند و زن و مرد ، پیر و جوان را به بهانه ها و اتهامات مختلفی مانند: الحاد، شرک، بدعت، جادوگری، ارتباط با شیطان و غیره زنده زنده در آتش میسوزاندند به امید اینکه زجه ها و شیونهای قربانی ها و خانواده هایشان باعث افزایش وحشت دیگران شود اما در نهایت تنها چیزی که افزایش یافت خشم و نفرت از کلیسا بود که سرانجام باعث شد ناقوس پایان حکومت مستقیم کلیسا و کشیشها در سراسر اروپا و جهان به صدا درآید.
✍🏼 یاسر اسلامی نوکنده