📍هانا آرنت می گوید که شر، شیطانی، اسرارآمیز و فهم ناشدنی نیست، بلکه نتیجه نیندیشیدن است. نیندیشیدن بسی خطرناک تر از خباثت است. چه از سر ترس، چه به سودای نمایش بزرگی و برازندگی. آدمیان به ندرت مقهور میل به ویران کردن میشوند، ولی سر باز زدن از تأمل در پیامد رفتارهای معمول و سنت پسند، آنها را آسانتر به سمت ارتکاب شر میراند و از این رو تهدیدی واقعیتر و مکررتر برای انسان است.
آرنت در گزارش تحلیل گرانهاش از محاکمه آدولف آیشمن- که نخست در مجله نیویورکر چاپ شد- میان توتالیتاریسم و “نیندیشیدگی” پیوندی محکم دید. او برای خود نمیاندیشید و در نتیجه، توانایی داوری میان خیر و شر را نداشت. آیشمن نمونهای از “پیش پا افتادگی شر” بود.
آرنت در پیوند دادن “شر” و “نیندیشیدن” از جوانب گوناگونی، وام دار ایمانوئل کانت است.
کانت در جستار “در پاسخ به این پرسش: روشن گری چیست؟” روشنگری را دلیری و رهایی باز نمود: رهایی انسان از نابالغیِ خود خواسته.
نابالغی، ناتوانایی آدمی است در کاربرد فهم خود بدون راهنمایی دیگری. خودخواسته بودن این نابالغی از آن روست که سبب آن نه فقدان عقل، که غیاب اراده و دلیری برای کاربرد آن بدون راهنمایی دیگری است.
Sapere aude! ”
«دلیری کاربرد عقل خود را داشته باش»
این است شعار روشنگری.
🔻آرنت مسئله تنهایی را به شکل دیگری نیز طرح کرده است. او میان دو شکل انزوا و جدایی از دیگران تمایز میگذارد:
“تنهایی” و “عزلت”.
تنهایی، یعنی بریدگی از قلمرو عمومی و بیگانگی با امر سیاسی. آرنت قلمرو خصوصی را به اندازه قلمرو عمومی مهم میشمارد، ولی تنهایی را لزوما با قلمرو خصوصی یکی نمیانگارد. محروم کردن انسان از قلمرو خصوصی به محرومیت او از قلمرو عمومی نیز میانجامد، زیرا به معنای آن است که او از اندیشیدن باز داشته شده و در نتیجه توانایی مشارکت در قلمرو عمومی را از دست داده است. در قلمرو خصوصی، انسان گرچه در عزلت از دیگران است، تنها نیست. عزلت گرفتن از دیگران شرط ضروری اندیشیدن است. ما تنها در غیاب فیزیکی دیگران است که میتوانیم خوب و عمیق بیندیشیم. آرنت به ما میآموزد که در عصر ظلمت و تنهایی ما نباید صرفا در پی همنشینی و آمیزگاری با دیگران در فضای عمومی باشیم، بلکه باید بتوانیم سرسختانه از حریم عزلت خود پاسداری کنیم، زیرا تنها در آن حریم است که اندیشیدن ممکن میشود.
(مقدمه مترجم در انسانها در عصر ظلمت
=============
◼️آماده سازی انسان ها برای ایفای نقش قربانی و دژخیم ،زمانی کامل می شود که مردمان تماس با هم نوعان شان و نیز تماس با واقعیت پیرامون شان را از دست داده باشند،زیرا همراه با از دست دادن این تماس ها،انسان استعداد کسب تجربه و اندیشه را از دست می دهد.بهترین فرمانبر فرمانروای توتالیتر،یک نازی و یک کمونیست معتقد نیست،بلکه کسی هست که برای او تفاوت میان واقعیت و افسانه (یعنی همان واقعیت تجربه)و تمایز میان راست و دروغ (یعنی همان معیار های اندیشه)،دیگر وجود نداشته باشد.
📖 توتالیتاریسم
============
⬛️شكل گيرى حكومت هاى خودكامه، بدون حضور روشنفكران كوتهبين و حقير ممكن نيست اين گونه روشنفكران در عمل به رژيمی خدمت میكنند كه مدعى مبـارزه بـا آن هـسـتند.
هانا آرنت