بسیاری از نظریهپردازان به اعمال اقتدار دولت برای توسعه اقتصادی اعتقاد دارند. حتی برخی از طرفداران بازار آزاد نیز معتقدند تضمین جریان کارآمد و آزاد کالا مستلزم مداخله و اقتدار دولت است. با این حال شواهد تاریخی نشان میدهد که تمرکز قدرت و وحدت سیاسی در درازمدت عامل رشد اقتصادی یا نوآوری نیست. درواقع تجربه اروپا نشان میدهد که برعکس است
هزار سال پیش، اروپاییان فقیر و چین و جهان اسلام به نسبت ثروتمندتر بودند. سوال اینست که چرا اروپا به ثروتمندترین و پیشرفتهترین تمدن جهان تبدیل شد؟
رالف رایکو مینویسد: «اگرچه عوامل جغرافیایی نقش داشتند، کلید توسعه غرب این واقعیت بود که جهان مسیحیت لاتین بطور بنیادی غیرمتمرکز بود. در مقابلِ سایر فرهنگها -بویژه چین، هند و جهان اسلام- اروپا دارای سیستمی از قدرتها و حوزههای قضایی تقسیمشده و درنتیجه رقابت بود» هرگز تمدن اروپایی تحت سلطه یک دولت واحد قرار نگرفته آنطور که مثلا در چین اتفاق افتاده. حتی در اوایل دوره مدرن، زمانیکه برخی از حاکمان موفق به تشکیل دولتهای مطلقه شدند، بخشهای زیادی از اروپا -مانند مناطق بسیار پویا در شمال ایتالیا و شهرهای آلمان- بشدت غیرمتمرکز باقی ماندند. طبقات بازرگان، بانکدار و طبقه متوسط شهری -که از اوایل قرون وسطی شکل گرفتند و در ساختن اروپای صنعتی بسیار ضروری بود- بدون دولتهای بزرگ رشد کردند
بااینکه یک کشور بزرگ با مرزهای داخلی کم میتواند به بازارهای بزرگ با هزینههای مبادله کمتر منجر شود، تمرکز قدرت خطرات بزرگی در پی دارد. دولتی که بتواند تجارت را در سراسر یک امپراتوری بزرگ تسهیل کند، دولتی است که میتواند تجارت را از طریق مقررات، مالیات و حتی سلب مالکیت خفه کند. امپراتوریهای وسیع سابق آسیا بر سرکوب تهدیدات علیه قدرت دولتی، متمرکز کردن کنترل سیاسی بازارها و اخاذی از مردم از طریق اعمال جریمهها و مجازاتها تمرکز کردند
اروپا نسبتا آنارشی بود و به مبدأ جهش اقتصادی بزرگی تبدیل شد که اکنون آن را بدیهی میدانیم. البته این «آنارشی» بمعنی هرج و مرج نیست، بمعنی فقدان یک دولت یا اقتدار کنترلکننده واحد و متمرکز است. در دورههای کلیدی توسعه اروپا خبری از حاکمیت متمرکز نبود
ژان باچلر ، مورخ در کتاب«ریشههای سرمایهداری» نتیجه میگیرد:
«شرط اول برای حداکثر کردن کارآیی اقتصادی، رهایی جامعه مدنی در قبال دولت است. آنارشی سیاسی ریشه و دلیل وجودی گسترش سرمایهداری است»
برای سالها، مورخان اقتصادی تلاش کردهاند تا همبستگی بین این آنارشی سیاسی و موفقیت اقتصادی اروپا را بیابند. بسیاری این ارتباط را غیرقابل انکار میدانند. داگلاس نورث ، اقتصاددان مینویسد:«شکست محتملترین نامزدها، چین و جهان عرب، جهتگیری ما را نشان میدهد. کنترل سیاسی متمرکز گزینههایی را که در زمینه عدم اطمینان درباره پیامدهای بلندمدت تصمیمهای سیاسی و اقتصادی دنبال میشوند، محدود میکند. دقیقا فقدان نظم سیاسی و اقتصادی در مقیاس بزرگ بود که محیط ضروری برای رشد اقتصادی و در نهایت آزادیهای انسانی را ایجاد کرد. در محیط رقابتی غیرمتمرکز، بسیاری از گزینههای جایگزین دنبال شدند. برخی مانند هلند و انگلیس کار کردند. برخی مثل اسپانیا و پرتغال شکست خوردند و برخی مانند فرانسه در بین این دو قرار گرفتند»
تحت یک سیستم غیرمتمرکز -به تعبیر نورث- جایگزینهای بیشتری وجود دارد برای کسانی که به دنبال اجتناب از رفتار غارتگرانه مالیاتی دولت هستند. دیوید لندز ، مورخ بر اهمیت قدرتهای متعدد و رقیب در اروپا برای فراهم کردن زمینهها تاکید کرد:«مطمئنا، پادشاهان میتوانستند تاجران را از بین ببرند؛ اما قدرت حکومتها بدلیل الزامات کشورها و رقابت بینالمللی محدود شده بود. سرمایهداران میتوانستند ثروت و سرمایهشان را به جای دیگری ببرند»
تمرکززدایی به روابط بینالمللی کشورهای مستقل محدود نمیشد. به لطف کشمکش طولانیمدت بین دولت و کلیسا و بین پادشاهان و اشراف، تمرکززدایی حتی در سیاست داخلی رایج بود. رایکو مینویسد: «تمرکززدایی از قدرت همچنین در ترتیبات داخلی کشورهای مختلف اروپایی نمایان شد. فئودالیسم و وجود طبقه اشراف بعقیده تعدادی از اندیشمندان نقش اساسی را ایفا کرده است که از طریق مبارزه برای قدرت در قلمروها، نهادهای نمایندگی و شاهزادگان بوجود آمدند. در انگلستان آنها اغلب دستان خود را با منشور حقوق (مگناکارتا) بسته میدیدند که مجبور میشدند به رعایای خود حقوقی اعطا کنند. در نهایت، حتی در داخل ایالات نسبتا کوچک اروپا، قدرت در میان املاک، راستهها، شهرکهای اجارهای، جوامع مذهبی، نظامیان، دانشگاهها و غیره پراکنده شد که هر کدام آزادیهای تضمینشده خود را داشتند»
در درازمدت این سیستم آنارشی بود که توانایی حاکمان محلی را برای مالیات و اخاذی از طبقات بازرگان و طبقات متوسط که جزء کلیدی ثروت اقتصادی رو به رشد اروپا بودند، محدود کرد
شاهین کارخانه
لینک کوتاه: