🖋با توجه به اینکه ما برای تامین نیازهای خود باید درآمدی داشته باشیم، بیکاری یکی از بدترین اتفاقات اقتصادی است. وجود میزانی از بیکاری در یک اقتصاد سالم و در حال رشد اجتنابناپذیر است، ولی از طرفی دیگر سیاستهای نادرست دولت میتواند باعث افزایش آن و متضرر گشتن افراد جامعه گردد. «نرخ بیکاری» برابر با نسبت تعداد افرادی که به دنبال کار میگردند، ولی نمیتوانند شغلی بدست آورند تقسیم بر تعداد کل افراد شاغل و بیکار است
🌐دقیقا شرکتها چگونه تصمیم میگیرند که فردی را استخدام کنند؟ سوال اساسی این است: آیا منافعی که با استخدام این شخص متوجه شرکت من خواهدشد بیشتر از حقوقی خواهدبود که من به او خواهم داد؟ مثلا اگر سود هر ساندویچ مک دونالد ٢دلار باشد و با وجود من این شرکت بتواند در هر ساعت ۵ ساندویچ بیشتر بفروشد، مسلما شرکت مک دونالد هیچگاه حقوقی بیش از ۱۰دلار در ساعت به من نخواهدداد، چرا که در اینصورت ضرر خواهدکرد. آنها میتوانند سود خود را با پرداخت کمتر به من بیشتر کنند ولی اگر بیش از حد حقوق مرا کم کنند، رقیب آنها میتواند با حقوقی بیشتر(باز هم تا حدی که منافعی که من با استخدامم متوجه آنها میسازم کمتر از حقوقم نباشد) مرا بکارگیرد بدین ترتیب از لحاظ نظری حقوق من باید چیزی نزدیک به ساعتی ۱۰دلار باشد
🌐این نکته بسیار مهم میتواند ما را در فهم بیکاری یاری کند چرا که هر کارگری بنا به توان ایجاد منافعی که برای یک شرکت دارد میتواند با حقوقی خاص استخدام شود. حتی نوجوانی که با مهارتهای محدود خود میتواند در هر ساعت ۲ ساندویچ مک دونالد درست کند میتواند با حقوقی کمتر از ۴دلار به استخدام مک دونالد درآید. اینجا سوالی پیش میآید: چرا کارگری که میتواند ایجاد منافع کند، بیکار میماند؟ چرا که مطمئنا هر شرکتی مایل به دریافت منافع بیشتر است، حال این منافع هر چقدر هم که میخواهد کم باشد. ولی چرا این شرکت آن کارگر را استخدام نمیکند؟
🌐بیکاری میتواند به دلایل مختلفی ایجاد شود. برای مثال اقتصاد بازار بخاطر پویاییاش همیشه دچار تغییر میشود و شرکتها همواره یاد میگیرند که چگونه با نیروی کار کمتر خدمات بیشتری را عرضه کنند. مثلا ورود ATMها مسلما باعث بیکار شدن تعدادی از نیروی بانکها شده. بهمین ترتیب در بازار نوع نیروی کار مورد نیاز با گذشت زمان تغییر میکند و تعدادی افراد لاجرم موقتا بیکار میشوند تا اینکه بتوانند مهارت خود را بنا به نیاز بازار وسعت یا تغییر دهند. به این نوع از بیکاری «اصطکاکی» و «ساختاری»گویند، چرا که در هر مقطعی از زمان افرادی در اقتصاد هستند که در دوره زمانی بین دو شغلاند یا در حال ورود به یک شغل جدیدند. نرخ بیکاری که این قسمت از بیکاری را نشان میدهد، «نرخ بیکاری طبیعی»خوانده میشود
🌐اما سیاستهای اشتباه هم نرخ بیکاری را بیشتر میکند. رایجترین این سیاستها، وضع حداقل دستمزد، بالاتر از توان ایجاد منافعِ کارگران است که باعث بیکار ماندن عدهای میشوند که توان ایجاد منافعشان کمتر از حداقل تعیین شده برای دستمزد است. اگر من نوجوانی باشم که تنها میتوانم ساعتی ۲ ساندویچ درست کنم، اگر حداقل دستمزد ۷دلار باشد پس مسلما شرکت مک دونالد هیچوقت مرا استخدام نخواهدکرد
🌐قوانین دیگری هم میتواند سبب افزایش نرخ بیکاری طبیعی شوند. مثلا در بسیاری از کشورهای اروپای غربی قوانینی در بازار کار وجود دارند که اخراج کارگران بیبازده را بسیار دشوار میکنند و این باعث میشود که شرکت تمایلی به ریسک و استخدام کارگرانی که در مورد تواناییهایشان شبههای وجود دارد، نداشته باشد چرا که اگر فرد تواناییهای لازم را نداشته باشد و نتواند انتظارات شرکت را برآورده کند، اخراج آن فرد بسیار دشوار خواهدبود. همچنین هنگامیکه دولتها شرکتها را مجبور به اعطای مزایا(مانند بیمه، حق کودک و …) میکنند، هزینه استخدام افراد برای شرکتها بسیار بیشتر میشود و این باعث افزایش نرخ بیکاری میگردد. آزادتر بودن بازار کار در آمریکا مسلما یکی از دلایل کمتر بودن نرخ بیکاری آن نسبت به کشورهای پیشرفته اروپایی است
🔚در پایان، باید گفت با اینکه بیکاری مشکلی بسیار اساسی است، ولی برخی از راهحلهای به ظاهر بدیهی در واقع هیچ کمکی به بهبود آن نمیکنند. برنامههای دولت برای ایجاد شغل معمولا به این صورت است که به کارگران بیشتر از توان تولیدیشان و ارزش تولید شده، مزد داده میشود و این باعث کاهش اشتغال در بخش خصوصی و افزایش مالیاتها و نرخ بهره میشود. همانطور که در بالا ذکر شد، دشوار ساختن شرایط برای شرکتها برای اخراج کارگران نتیجهای جز کمتر شدن انگیزه شرکتها برای استخدام افراد، ندارد. در کل، آزاد گذاشتن بازار و عدم اعمال محدودیت در آن، بهترین راه برای نگاه داشتن نرخ بیکاری در کمترین حد ممکن در یک اقتصاد پویا و در حال رشد است
🗞دنیای اقتصاد، حسن افروزی