📍ضد سوسیالیسم:
امروز در میان انسانهای پست از که بیشتر متنفرم؟ از دونمایگان سوسیالیست، از رسولان نجس که غریزۀ کارگر، لذت او و احساس خشنودی از طرز زندگانی حقیرش را تضعیف میکنند، حسد او را برمیانگیزند و درس کینهتوزیاش میآموزند. منشأ اشتباه ایشان نه حقوق نابرابر، بلکه ادعای حقوق برابر است
پیشبینی نیچه در مورد آیندۀ سوسیالیسم نیز جالب توجه است. به نظر نیچه، به وجود آمدن جامعۀ آرمانیِ سوسیالیسم، مستلزم گسترش عظیم کنترل اجتماعی بر زندگیِ خصوصی افراد است و برای نیل به این هدف، لازم است چنان قدرتی در دولت متمرکز شود که بهطور معمول، مخوفترین استبدادها را رقم میزند:
«سوسیالیسم، برادر جوانتر و خیالپردازترِ استبدادِ تقریباً منقضیشده است و در پی میراثخواری از این برادر است. از اینرو، تلاشهایش به عمیقترین معنا، ارتجاعی است، زیرا
سوسیالیسم، قدرت فراوان دولت را میطلبد که نمونۀ آن را تنها در حکومت استبدادی سراغ داریم. در واقع سوسیالیسم روی تمام استبدادهای گذشته را سفید خواهد کرد؛ چراکه صراحتاً در پی نابودی فرد است. فردیت برای سوسیالیسم گوشهای تجملی از طبیعت است و مقدر اوست که بهسوی عضوی مفید از اجتماع رشد کند»
📍ضد ناسیونالیسم:
ناسیونالیستها را «گاوصفتانی» توصیف میکند که هیچ ایدهای در پس ذهن خود ندارند، مینویسد: «اتحاد اقتصادی اروپا بهضرورت فرامیرسد و همچنین بهعنوان یک واکنش، یک حزب صلح؛ حزب صلحی بدون احساساتیگری که خود و اعضایش را از جنگافروزی برحذر میدارد، مراجعه به دادگاهها را قدغن میکند، مبارزه، تقابل و آزار را علیه خویشتن ترغیب میکند: حزب مظلومان دستکم برای مدتی؛ که بهزودی حزبی بزرگ شود. مخالف احساسات انتقامجویی و کینهتوزی. یک حزب جنگ، آن نیز اصولی و سرسخت با خویش که در جهت مخالف پیش میرود
«بهدلیل بیگانگی بیمارگونهای که جنون ملیت در میان ملتهای اروپایی دامن زده است و هنوز هم میزند و نیز بهدلیل وجود سیاستمداران کوتهبین و چربدستی که به یاری همین جنون، امروزه در رأس جای گرفتهاند و هیچ خبر از آن نمیتوانند داشت که این سیاست جداییافکنی که در پیش گرفتهاند، چیزی جز یک میانپردۀ [گذرا] نتواند بود، به این دلیلها و بسی دلیلهای دیگر که اکنون بر زبان نمیتوان آورد، آن نشانههای گویا را نادیده میگیرند که خود به زبان حال میگویند که اروپا خواهان یگانگی است و یا بهدروغ و خودسرانه به آنها معنایی دیگر میدهند»
👤نیچه، فردگرا یا جمعگرا؟
همانگونه که اشاره شد، از نظر نیچه، دولت آفتِ فرد است. دولت نیرویی است مستحکم به نفع توده و طبقۀ متوسط و دغدغۀ آدمهای خاص و ناهماهنگ با توده را ندارد و ایشان را صرفاً بهعنوان «افراد حاشیهای» نگاه میکند. دولت «تدارکی است مکارانه برای پیشگیری از یکدیگرخواری افراد، اما اگر در مصلح بودن دولت غلو شود، فرد سرانجام به دست دولت، ضعیف یا متلاشی خواهد گشت.» دولت با همسانسازی، فردیت انسانها را متلاشی میکند و قدرت آفرینش و خلاقیت آنها را خفه میکند تا آنها به موجوداتی مطیع و فرمانبردار، «گوسفند»، «گله» تبدیل شوند
نقدهای نیچه بر اخلاق و سیاست گلهای و طرح ابرانسان که بهغایت فردگرایانه است، چگونه میتواند با جمعگرا دانستن نیچه سازگار باشد؟ نیچه اگرچه مؤلفههای اصلی عصر جدید و دورۀ روشنگری را به شدیدترین وجه نقد میکند، اما خود بهشکل بنیادینی آنها را در طرح ایجابیاش به کار میگیرد. نیچه معتقد است قطار عصر جدید از زمان دکارت، از ریل اصلی خود خارج شده است و دوباره به همان ریل رو به انحطاط مسیحیت، البته صورت نقابزدۀ آن، بازگشته است. او در تلاش است تا این قطار را به ریل اصلی بازگرداند.
آیا نیچه یک فیلسوف سیاسی است؟
نیچه در جایی خود را «آخرین آلمانی ضدسیاست»مینامد.
والتر کافمن که شاهد سوءاستفادۀ ایدئولوژیپردازان و مبلغان نازی از نوشتههای نیچه بود، از این عبارت جهت بطلان آن نظریهپردازیهای کذایی بهره میبرد و تأکید میکند که نیچه بههیچوجه فیلسوف سیاسی نیست، بلکه فیلسوفی است که عمدتاً نگران سرنوشت فرد منزوی و تنهایی است که دنیای اجتماعی به او بیمهری میکند.لیتر نیز الزامات سیاسی دیدگاههای اخلاقی نیچه را برای فیلسوف سیاسی خواندنِ او کافی نمیداند. به باور لیتر، «الزامات» و «پیامدها» یک مسئله است و داشتن فلسفۀ سیاسی مسئلهای دیگر. قاعدۀ معمول این است که متفکری را فیلسوف سیاسی بدانیم که دیدگاههای فلسفی در مورد پرسشهای سیاسی (دولت، آزادی، قانون، عدالت و…) داشته باشد، نه متفکری که دیدگاههایش در مورد دیگر موضوعات، صرفاً برای سیاست «الزاماتی» نیز دارد.
📃از”نیچه؛ جنگ، قدرت و یهودیستیزی”-روح الله کریمی